پیاده‌روی روزانه من

ثبت افکاری که عموماً در پیاده‌روی‌های روزانه، در تلاش برای درک خودم و محیط اطراف به ذهنم می‌رسند.

پیاده‌روی روزانه من

ثبت افکاری که عموماً در پیاده‌روی‌های روزانه، در تلاش برای درک خودم و محیط اطراف به ذهنم می‌رسند.

پیاده‌روی روزانه من

دنیا فرصت کوتاهی است برای کشف کردن...

آخرین نظرات

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

انسان موجودی یکروزه

به مناسبت هفته کتاب فیدیبو هر روز پیام تخفیف برای لیست 40 کتاب پر فروشش را می‌دهد. کنجکاو شدم بدانم این لیست شامل چه کتاب‌هایی است. واقعیت اینه که چند تا پرفروش اول را که همیشه در ابتدای اپلیکیشن نمایش می‌داد یا به سلیقه من نزدیک نبودند و یا خوانده بودم. در نتیجه انتظار نداشتم کتابی مناسب خریدن در این فهرست پیدا کنم. اما آخرین کتاب اروین یالوم به نام «انسان موجودی یکروزه و قصه‌های دیگری از روان‌درمانی» در لیست پرفروش‌ترین‌ها بود. پیش‌تر چند کتاب دیگر از او از جمله «وقتی نیچه گریست» را خوانده بودم و شیفته نوشته‌های او بودم. فرصت دیگری درباره باقی کتابهایش و این‌که چرا شیفته آن‌ها هستم، خواهم نوشت. 

حجم کتاب بسیار کم بود و بلافاصله شروع به خواندن کردم. با اینکه مطالعه کامل آن شاید کمتر از یک روز زمان بگیرد اما دوست داشتم بعد از خواندن هر بخش در داستان درمانجو غرق شوم و چند روز یا چند ساعتی ذهنم مشغول افکار و احساسات او باقی بماند.

اروین یالوم پایه‌گذار روان‌درمان‌گری هستی‌گرا است. مکتبی که معتقد است بسیاری از مشکلات روحی و روانی را مبارزات و تلاش‌های نشئت گرفته از وجودِ شخص ایجاد می‌کند. موضوعاتی که همه ما همواره با آن‌ها روبه رو هستیم اما کمتر به عنوان ریشه بسیاری از مشکلات روانی در روان‌درمان‌گری به آن‌ها پرداخته شده بوده و بحث پیرامون آن‌ها تا مدت‌های زیادی تنها در در مباحث فلسفی یافت می‌شد.   

این کتاب مجموعه‌ای از ده داستان درمانجویانی است که  هریک به گونه‌ای با دو چالش اصلی هستی یعنی «پرمعنا زیستن» و «کنار آمدن با مرگ» دست و پنجه نرم می‌کنند. یکی از سبک‌های مورد علاقه من در کتاب همین روایت‌های جلسات روان‌درمانی است که پیش‌تر در کتابهای دیگری نظیر «استادان بسیار، زندگی‌های بسیار» هم مطالعه کرده بودم. اما یالوم با مهارتی که در نویسندگی و دقت و موشکافی دقیقی که در افکار و احساسات خود و درمانجو دارد، به زبانی گیرا و صادقانه هر داستان را به همراه آنچه که میان او و درمانجو اتفاق افتاده است، بسیار جذاب و خواندنی شرح می‌دهد. اغلب حکایت‌ها تکان دهنده و درگیرکننده هستند و احتمالاٌ بخش‌های زیادی از گفت و گوهای کتاب تا چند روزی در ذهن شما زنده خواهند ماند.


به اعتقاد یالوم چنان‌چه در انتهای کتاب هم در توضیح روش خود بازگو می‌کند، مهم‌ترین عملی که هر روان‌درمان‌گر می‌تواند انجام دهد ارائه رابطه‌ای اصیل و و شفابخش است که درمانجو می‌تواند از آن، آنچه نیاز دارد را به دست آورد. عمیقاً معتقدم روایت‌گری جذاب یالوم این رابطه را با خوانندگان کتاب‌های خود نیز در سطوحی برقرار می‌کند. داستان‌های این کتاب که خودش آن‌ها را «قصه‌های سخن‌گو در اصلاح و احیای وجود آدمی» می‌نامد، می‌تواند تاثیر شفابخشی در افکار و رابطه هرکس با مرگ و زندگی داشته باشد. 

خواندن کتاب‌های یالوم و اندیشیدن به این واقعیت‌های اجتناب ناپذیر را برای هرکسی مفید می‌دانم. چه آن‌هایی که درگیر اضطراب مرگ یا پوچی هستند و چه آن‌هایی که ذهن پرسشگر خود را در سرعت گذر روزمرگی‌های زندگی از این واقعیت‌های گریزناپذیر منحرف کرده‌اند.

من کتاب رو با ترجمه نازی اکبری خواندم و بسیار راضی بودم. علاوه بر تسلطی که ایشان در ترجمه داشته‌اند که لذت خواندن کتاب را دو چندان کرده است، به گمانم اینکه ایشان خودشان نیز روان‌درمان‌گر هستند در ترجمه بهتر کتاب بی تاثیر نبوده است. علاوه بر این‌ها خانم اکبری یک مصاحبه‌ای از طرف دوستداران اروین یالوم با ایشان داشته‌اند که در انتهای آن چاپ شده است و قطعاٌ مطالعه آن بعد از مطالعه کتاب شیرین و لذت بخش خواهد بود. 

لینک تهیه کتاب از فیدیبو


این سوالی است که گه گاه در پاسخ به بسیاری از دغدغه‌ها می‌شنویم. 

جامعه شناسی در زمنیه یک ویژگی فرهنگی نامناسب تحقیق می‌کند و بارها با این بازخورد مواجه می‌شود که: "حالا مگه این مشکل اصلی مملکت است؟"

خبرنگاری به صورت تخصصی پیگیر اخبار یک حوزه خاص است و واکنش قشر وسیعی از جامعه نه نفی و مخالفت است و نه پگیری و نه حتی سکوت. بلکه با انگیزه و پشتکاری فراوان مداوم این نکته را به او متذکر می‌شوند که: "این موضوع مشکل اصلی جامعه نیست و چرا به آن می‌پردازی؟" و این استدلال به نظرشان کافی است برای اهمیت ندادن به بسیاری از مشکلات.

سوال مهمی که پیش می‌آید این است که آبا باید موضوعی، برای همه‌ی جامعه فراگیر و حیاتی باشد تا بدان پرداخته شود؟

حتی در انتخابات کمتر به مسائل فرهنگی و آموزشی پرداخته شد با این استدلال که موضوع بحرانی کشور افتصاد است و به نظر می‌رسد همگی هم از این تمرکز راضی هستند.

بله در شرایط بحرانی احتمالاً این استدلال تا حدودی قابل دفاع است. اما حتی در شرایط بحرانی هم از هر کسی با هر علاقه و تخصصی انتظار می‌رود تنها به بهبود بحران بپردازد؟ اصلاٌ آیا می‌توان به مسائل دنیای امروز این‌طور مستقل و جدا از هم نگاه کرد؟

ممکن است بگویید خب بهتر است تا همه‌ی نیرو و توانمان را برای حل موضوع و چالش اصلی جامعه که حیاتی‌تر و فراگیرتر است اختصاص دهیم تا این‌که این نیرو پراکنده گردد. اما آیا این استدلال در جهان تخصصی امروز می‌تواند مصداق داشته باشد؟ بهتر  نیست هرکسی در هر زمینه‌ای که تخصص و وعلاقه اوست برای بهبود اوضاع تلاش کند؟ و دیگران نیز به جای صرف انرژی خود برای گوشزد مکرر به او که: "مشکل اصلی جامعه این نیست"، کار آن حوزه را به کاردانش بسپارند و خودشان هم مشغول زمینه تخصصی خودشان شوند. اصلاٌ دغدغه بسیاری از افراد ممکن است با دغدغه طیف کوچکی از جامعه همسو باشد و ما حتی باید از این موضوع خوشحال باشیم که مشکلات اصلی سایه روی سایر دغدغه‌ها که برای بخشی از جامعه حیاتی‌ است نینداخته و هستند افرادی که تخصصی به ‌آن‌‌ها می‌پردازند.

در اقتصاد هم همین اتفاق می‌افتد. مگر همه کارخانه‌ها به تولید مایحتاج حیاتی جامعه می‌پردازند؟ مگر وقتی کمبود یک محصول داریم، می‌توان از همه کارخانه‌های سراسر کشور انتظار داشت همان یک محصول را تولید کنند؟ یا هر کارخانه‌ای ظرفیت و امکانات مربوط به خود را دارد و همزمان یکی به آسیاب گندم و یکی به تولید جوراب می‌پردازد.

این مساله در حوزه فعالیت‌های اجتماعی هم فرقی نمی‌کند.

با این‌گونه استدلال‌ها دغدغه‌های اجتماعی و آموزشی بسیاری را کم اهمیت جلوه ندهیم. 


پاییز


خیلی‌ها عاشق فصل پاییز هستند، خیلی‌ها بهار یا زمستان و تابستان. بعضی‌ها هم هستند که عاشقِ تغییر فصل‌هان. مثلِ من. 

شروع بهار، جوونه و شکوفه درخت‌ها امید و شادی رو در دلم زنده می‌کنه. اصلاٌ بوی بهار می‌تونه من رو سرحال بیاره و انگیزه تصمیم‌های بزرگ و شروع‌های سخت‌ برام باشه. سرزندگی تابستون، روزهای بلند و آفتاب پرنورش برام انرژی بخشه. به نظرم تغییر رنگ برگ‌ها در پاییز یکی از شگفت‌انگیزترین جلوه‌های طبعیته که می‌تونه ساعت‌ها من رو غرق خودش و احساساتم کنه و درآخر سفیدرنگی و آرامش طبیعت در زمستان برام لذت‌بخش و تسکین دهنده است.

چند روز پیش که این صحنه رو تو حیاط شرکت دیدم -انارهای سرخ در برگ‌های زرد پاییزی- و محو تماشاش شدم، به یاد شعر «زندگی» از فروغ فرخزاد افتادم. چند روزی است این شعر در ذهنم تکرار می‌شه. بخشی‌ش رو اینجا می‌نویسم. 


آه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه بر آنم که از تو بگریزم


همه ذرات جسم خاکی من

از تو، ای شعر گرم، در سوزند

آسمانهای صاف را مانند

که لبالب ز باده روزند


با هزاران جوانه می‌خواند

بوته نسترن سرود ترا

هر نسیمی که می‌وزد در باغ

می‌رساند به او درود ترا


من ترا در تو جستجو کردم

نه در آن خوابهای رویایی

در دو دست تو سخت کاویدم

پر شدم، پر شدم، ز زیبائی




پیش نوشت: اگر کمی از مقدمات علم آمار می‌دانید احتمالاً این نوشته برای شما ارزش افزوده‌ای نخواهد داشت و پیشنهاد می‌کنم وقت صرف خواندن آن نکنید.


اگر از شما بپرسند در 6 پرتاب یک سکه، چند بار شیر می‌افتد و چندبار خط، چه جوابی می‌دهید؟ ممکن است شنیده باشید احتمال هریک از رویدادها در یک توزیع برنولی نااریب مثل سکه 1/2 است، پس احتمالاً در 6 بار پرتاب 3 بار شیر و 3 بار خط ظاهر می‌شود.

حالا یک سکه بردارید و آزمایش کنید. 6 بار سکه راپرتاب کنید. نتیجه چه شد؟ با پیش‌بینی ما تفاوت داشت؟ چرا اینطور شد؟

علم آمار و احتمال یک پیش فرض اساسی دارد، آن هم زیاد بودن تعداد نمونه مورد بررسی است. در واقع وقتی می‌گوییم احتمال خط آمدن در سکه 1/2 است، منظور این است که در تعداد زیادی از پرتاب سکه احتمالاً نیمی از پرتاب‌ها خط و نیمی شیر را نشان خواهند داد. در واقع هرچه قدر تعداد دفعات پرتاب زیاد شود، تعداد پرتاب‌هایی که شیر را نشان میداند به سمت 1/2 کل پرتاب‌ها میل خواهد کرد. این همان چیزی است که به نام قانون اعداد بزرگ (the law of large numbers) شناخته می‌شود. 

در واقع با استناد به آمار و احتمال هرگز نمی‌توان برای یک مشاهده پیش‌بینی نزدیک به واقعیت کرد و تنها زمانی می توان به آمار و نتایج به دست آمده از آن اطمینان کرد که با تعداد زیادی نمونه مواجه باشیم. این اصل زیر بنای بسیاری از کسب و کارها از جمله شرکت‌های بیمه است. یک شرکت بیمه هرگز نمی‌داند آیا یک بیمه‌گذار مشخص دچار خسارت می‌شود یا نه. پس چگونه حاضر می‌شود ریسک خسارت آن را بپذیرد؟ چرا که با تکیه بر قانون اعداد بزرگ می‌تواند پیش‌بینی کند که در یک پرتفوی چند هزار نفری از بیمه گذاران چند درصد دچار خسارت خواهند شد و نهایتاً چه میزان باید در مجموع خسارت پرداخت کند، بنابراین دریافت چه میزان حق بیمه، از هریک از بیمه گذاران این پرتفوی، جوابگوی خسارت احتمالی و هزینه‌ها و سود مورد انتظار شرکت بیمه خواهد بود.


چرا همه نیاز دارند این مفهوم را بدانند؟

اولاٌ، ذهن ما در نتیجه‌گیری‌های عمومی و تعمیم مشاهدات خود به علم آمار توجهی ندارد. 

دوماٌ ذهن ما گاه در قضاوت و شناخت محیط و اطرافیان در زندگی روزمره بیش از حد به  نتایج آماری توجه دارد. 


مورد اول همان خطای شناختی تمرکز بر اطلاعات در دسترس (Availability Bias) است. در فایل‌های صوتی محمدرضا هم بسیار شنیده‌ایم که روزگاری با توجه به شرایط زندگی انسان و عدم دسترسی به نمونه‌های کافی برای انسان یک برتری محسوب می‌شده است. مثلاً انسان در مواجهه با یک خرس که یک انسان را می‌خورد نمی‌توانسته، نتیجه گیری خود را در مورد آدم خواری خرس‌ها به بعد از بررسی و تحقیق درباره تمام خرس‌های یک جنگل موکول کند. احتمالاً انسان‌هایی که چنین کرده‌اند، توسط خرس‌ها خورده شده‌اند و نسلشان منقرض شده است و همه ما از نسل انسان‌هایی هستیم که در تعمیم نتیجه‌گیری‌های خود از مشاهدات محدود به کل جهان هستی، درنگ نمی‌کنند. 

اما در جامعه امروز که صحبت از خرس و آدم خواری نیست و دسترسی به نمونه‌های مختلف یا حداقل تحقیق‌هایی فراهم است که پیش از ما این نمونه‌گیری و بررسی را انجام داده‌اند، مراقب بی توجهی‌های ذهنمان به علم آمار در برچسب گذاری و تعمیم مشاهداتمان باشیم.


اما مورد دوم که کمتر به آن توجه داریم این است که حتی بعد از اینکه تحقیق مبسوطی می‌خوانیم مبنی بر این که قدرت تمرکز سگ‌ها بیشتر از گربه‌هاست، نمی‌توانیم در مواجهه با هر گربه و سگی مطمئن باشیم که تمرکز کدام یکی بیشتر است. یا بلافاصله با دیدن یک گربه به او بگوییم از اینکه قدرت تمرکز کمتری نسبت به سگ‌ها داری برات متاسفیم.

تنها روشی که می‌توان با استفاده از آن در مورد یک فرد، یک موضوع و یا یک پدیده خاص اظهار نظر کرد، بررسی، شناخت، درک و تحلیل همان یک شخص، همان یک پدیده و همان یک موضوع خاص است.

در اینجا علم آمار و تحقیقات متنوع نه تنها کمکی به ما نمی‌کنند بلکه ممکن است گمراه کننده هم باشند. علم آمار تنها زمانی که با تعداد زیادی از مشاهدات روبه رو باشیم که بررسی تک تک آن‌ها ممکن نیست، پیش‌بینی نزدیک به واقعیتی در خصوص گروه آن مشاهدات ارائه می‌دهد و نه یک به یک آن‌ها. این پیش‌بینی قطعاً با خطا همراه است و هرچه قدر تعداد نمونه‌ها افزایش پیدا کند این خطا کمتر خواهد شد.

این واقعیت نه تنها درباره تحقیقات روانشناسی و به طور کلی علوم انسانی صحیح است بلکه بسیاری از توصیه‌های پزشکی هم که ما مطلقاً صحیح می‌دانیم، از طریق نمونه‌گیری و قوانین علم آمار استخراج شده‌اند. هرچند میزان خطای قابل قبول در تحقیقات علم پزشکی بسیار کمتر از سایر حوزه‌ هاست اما همچنان نتایج آن‌ها در مورد تمامی بیماران قطعی نیست.

بنابراین دفعه بعدی که بر مبنای مشاهدات خود به یک نتیجه‌گیری کلی می‌رسیم و یا از نتایج یک تحقیق آماری در برچسب گذاری یک شخص یا پدیده استفاده کردیم، حواسمان به محدودیت‌های علم آمار باشد. البته مراقب باشیم در این مورد دچار وسواس نشیم. یک شوخی هم در خصوص این ویژگی علم آمار و احتمال وجود دارد که شاید در انتقال این مفهوم گویاتر باشد. داستان درباره‌ی آتش گرفتن یک سطل آشغال و اقدامات یک شیمی‌‌دان، یک فیزیک‌دان و یک آماردان برای خاموش کردن آن است. فیزیکدان و شیمی‌دان مشغول بحث در مورد این بودند که چه موادی ممکن است در سطل باشند، آیا خطرناک و آتش زا هستند و چگونه می‌توان آن ها را مهار کرد که دیدند آماردان مشغول آتش زدن بقیه سطل‌هاست. وقتی علت رو ازش جویا شدند، جواب داد که به نظرم نمونه کافی برای این بررسی‌های شما نداشته باشیم. :) 


چرا این‌ها را نوشتم؟

جدا از اظهار نظرهای قطعی آزاردهنده‌ای که هر روز بر مبنای یک یا دو تجربه شخصی می‌شنوم که بخشی از انگیزه نوشتن این مطلب شدند، حقیقت اینه که هربار که می‌خواهم از تجربیات روزمره مطلبی اینجا بنویسم و نتیجه‌گیری شخصی خودم را یا یک تعمیم جزئی به محیط بزرگتر بنویسم، آن ذهن آمار دان می‌آد سراغم و می‌گه که: باید سطل‌های بیشتری آتش بزنیم!

برای همین همه این‌ها رو اینجا نوشتم تا خیالش رو راحت کنم که حواسم بهش هست و بعد از این ابتدای این جور نوشته‌ها می‌توانم به این صفحه ارجاع دهم که با علم به این محدودیت‌ها، نتیجه‌گیری خودم را قطعی نمی‌دانم و به اینکه ممکن است شخصی متناسب با تجربیات و اطلاعاتش نظری مخالف من داشته باشد، کاملاً آگاهم.