پیاده‌روی روزانه من

ثبت افکاری که عموماً در پیاده‌روی‌های روزانه، در تلاش برای درک خودم و محیط اطراف به ذهنم می‌رسند.

پیاده‌روی روزانه من

ثبت افکاری که عموماً در پیاده‌روی‌های روزانه، در تلاش برای درک خودم و محیط اطراف به ذهنم می‌رسند.

پیاده‌روی روزانه من

دنیا فرصت کوتاهی است برای کشف کردن...

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدل ذهنی» ثبت شده است

گمان می‌کنم دوم یا سوم دبستان بودم که یک روز به خانه آمدم و از رفتار دوستم گلایه کردم. او رفتاری بسیارخودخواهانه داشت. برای چندمین بار مرا دلگیر کرده بود و من نتوانسته بودم هیچ پاسخی بدهم. بسیار دلم شکسته بود و احساس ضعف می‌کردم. از اینکه مجبور بودم باقی سال را هم در نزدیکی او سر کنم ناراحت بودم و به دوستِ دیگرم که در ردیف دیگری در کلاس می‌نشست و از او دور بود حسودی می‌کردم. ماجرا را برای مادرم توضیح دادم. حرف‌هایم تمام شد. نمی‌دانم انتظار دلداری داشتم یا نه. اما قطعاً انتظار برخوردی که دیدم را نداشتم. 

مادرم با ذوق و خوشحالی فراوان فریاد می‌کشید و ابراز شعف می کرد. می‌گفت از این بابت که من امسال یک دوست خودخواه دارم که می‌توانم نحوه کنار آمدم با آدم‌های خودخواه را یاد بگیرم بسیار خوشحال است. می‌گفت اصلاً برای چنین فرصتی را برای من آرزو کرده است و من چه قدر خوش شانسم که در این سن چنین فرصتی دارم. چرا که بعضی‌ها تا بزرگسالی هم برخورد با انسان‌های خودخواه را یاد نمی‌گیرند و حسابی تو دردسر می‌افتند.

چشمام گرد شده بود. اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم. ناگهان تمام احساس ضعف و دلخوری‌م جایشان را به احساس خوش‌حالی و خوش‌شانسی دادند. به همین سادگی. او هیچ توضیح اضافه‌ای یا راهکاری برای اینکه بتوانم در برخورد با دوستم استفاده کنم، نداد. تنها دید من را به کل ماجرا تغییر داد و اجازه داد خودم راه حل را پیدا کنم.

بعد از آن در هر موقعیت مشابهی، هرگاه به چالشی برخورده‌ام با همین مدل ذهنی به سراغش رفته‌ام. به جای انکار یا فرار از افراد و موقعیت‌های آزاردهنده، به چشم یک «حریفِ تمرینی» به آنها نگاه کردم که قرار است، موفق شدن در این موقعیت را به من یاد بدهند. شاید گاهی چند ساعتی یا چند روزی این دیدگاه را فراموش کردم و از اتفاقات غمگین شده باشم. اما سرآخر به همین مدل ذهنی برگشته‌ام و تمام تلاشم را به کار گرفته‌ام تا هرآنچه که لازم است از حریفِ تمرینی‌م بیاموزم.

این روزها هم درگیر یکی از همین حریف‌های تمرینی هستم! این پست هم به چشم مراقبه‌ای برای زنده کردنِ این مدل ذهنی نگاه کنید که مادرم بذرش را در ذهنم کاشته است. 

پس پیش به سوی جنگ.