مدتها بود شاید چند سال که در ذهن داشتم این کتاب رو بخونم، تا اینکه چند روز پیش در «کتابفروشیِ همیشه» وقتی چشمم بهش افتاد فهمیدم که الان وقتشه! کتاب رو خریدم و تا روز بعد، که جمعه بود، پیش از ظهر همهش را خواندم. انقدر برایم جالب بود که قادر نبودم زمین بذارمش. کتاب از زبان یک مادر (شاید خود اوریانا فالاچی) به جنین تازه شکل گرفتهش نوشته شده. احساسات، افکار و هیجانات او در هر مرحله از بارداری در گفت و گوهایی که با فرزندش داره نمایان میشه. افکار و احساساتی که ممکنه دغدغه ذهنی هر انسانی خصوصاً زنان در آستانه مادر شدن باشه. دغدغههایی از جنس زیستن، جنسیت، انتخاب در به دنیا آمدن یا جبر، مرز و حدود وظایف مادری و ... در تمام طول کتاب چندین بار این موضوعات را با داستانهای گوناگون به میان میکشد و سعی میکند پاسخها و توجیهاتی ارائه دهد که گاه در ادامه کتاب خود نتیجهگیریهایش را بی ارزش و اشتباه میشمارد. همان طور که انتظار داشتم با توجه به پیشینه زندگی اوریانافالاچی در دوران جنگ جهانی دوم بخش زیادی از این کتاب به سبب آنچه درد و رنج زندگی میداند، ناامیدانه است اما گه گاه شوق مادری و یا عشقی که او به کارش دارد تجربیات و احساسات امیدوارانهای هم رقم میزند. در کنار همه اینها اوریانا بارها در طول کتاب اشاره میکند که زندگی کردن را برتر از عدم و نیستی میداند.
با توجه به اینکه فکر کردن به موضوعاتی که اوریانا بیان میکنه مدتیه به جزئی از دغدغههای من هم تبدیل شده، خوندن این کتاب بسیار برایم جالب و هیجانانگیز بود، هرچند هنوز جواب قانعکنندهای برای به دنیا آوردن انسانی دیگر پیدا نکردم و معتقدم که آدمها در نهایت این تصمیم را با احساس و غریزه میگیرند و نه منطق ...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.