
همه ما کمابیش یاد گرفتیم که برای بهتر کردن حال خودمون چه کارهایی میتونیم انجام بدیم. قطعاً همه آدمها ساعتهایی رو تو زندگی تجربه کردن که بیحوصله و بیانگیزه شده باشن یا از موضوعی دلگیر و ناراحت. یا اینکه به خاطر مشکلی نگران و عصبی باشن و کم کم با تکرار این تجربهها یاد گرفتن که چه جوری زودتر و بهتر میتونن حال خودشون رو بهتر کنن. اینجور مواقع چی کار باید کرد؟ شاید براتون جالب باشه که من یک لیست برای «این مواقع» دارم!
درسته! یه لیستِ از پیش نوشته شده! دقیقاً با این عنوان «چه کارهایی حال من را خوب می کند؟»
توی این لیست، در شرایطی که حال خوبی داشتم، نوشتم که وقتی ناراحت و بی حوصلهم چه کارهایی میتونه حالم رو بهتر کنه! دقیق یادم نمیاد از کی نوشتمش اما مربوط می شه به اوایل دوران کارشناسی وقتی که یکی از استادای خوبمون مابین حرفاش می گفت که خودتون رو بشناسین، تغییرات روحیتون رو بشناسین و بدونین که چه چیزهایی حالتون رو خوب یا حالتون رو بد میکنه، از انجام دادن چه چیزهایی لذت می برید و یا بدتون میاد. همون روز بود که اومدم خونه و برای هرکدوم اینها یک لیست نوشتم.
نوشتن این لیست از قبل و در شرایط خوب روحی از این جهت مهمه که ما معمولا در حال خوب، انگیزه برای انجام دادن کارهای زیادی داریم در حالی که در حالِ بد خیلیهاش حتی یادمون نمیاد! فکر کردن و انتخاب کردن در اون شرایط هم میتونه انرژی بر باشه، اما حالا در این جور مواقع فقط کافیه یادم باشه که یک لیست الهام بخش دارم! که فقط کافیه بازش کنم و یه بار مرورش کنم و یکی یا چندتا از کارها رو انجام بدم. جالبه اکثر اوقات فقط خوندن اون لیست و حسم که در حال خوب نوشته شده، باعث میشه حتی قبل از انجام دادنشون کلی انرژی بگیرم! نکته مهم هم اینه که در اون لحظه سعی نمیکنم به گزینهها فکر کنم و تخمین بزنم که آیا بعدش حالم خوب میشه یا نه. چون قطعاً در اون شرایط روحی، قدرت تخمین خوبی نخواهم داشت. فقط انگار کسی از قبل بهم قول داده که قطعاً این کارها قراره حالم رو بهتر کنه و من کافیه بدون فکر فقط شروع کنم به انجام دادنشون! جالبه که موفقیت آمیز هم هستن.
این لیست شامل کارهای ساده مثل ورزش هوازی، گوش دادن به چندتا موزیک خاص، تمیز کردن خونه، نوشتن، درست کردن و نوشیدن قهوه، نگاه کردن به چند عکس نجومی از کهکشانها و اینجور چیزاس! اما یه مورد مهم هم که همیشه نتیجهبخش بوده نگاه کردن به دوردسته در جایی مثل بام تهران که ساختمونای بلند جلوی دید رو نمی گیرن.
در این کامنتم در متمم هم در مورد آدرسِ خودم یکی از مواردی که گفتم این بود که از ساعتها نگاه کردن به دوردست خسته نمیشم. حس آرامش بینظیری که در این شرایط پیدا میکنم احتمالاً ناشی از این افکاره که دنیا خیلی بزرگتر از چیزیه که فکر می کنم! و آدما خیلی بیشتر از اون چیزیان که به نظر میآد. تمام این خونهها پر از آدمه که دارن به زندگیشون ادامه میدن! احتمالاً خیلیهاشون همسن من باشن شاید حتا چندتاشون دارن همین لحظه در مورد همین مشکل من فکر میکنن اما قرار نیست همه ی اینها شبیه هم باشن، هرکسی روش خودش رو داره...
حدس میزنم که همسن و سالهای من، کمابیش تجربهی مشاهبهی در مورد زنگ انشاء داشته باشند.
در آموزش و پرورش ما اکثر اوقات زنگ انشاء شبیه یک زنگ تفریح و فرصتی برای تقویت سایر دروس خیلی مهم (!) مثل ریاضی و فیزیک بود. در این حالت که تکلیف مشخصه، احتمالاً این زنگ به طور کل از برنامه کلاسی حذف میشد و به کلاس حل نمرین سایر دروس تبدیل میشد (گاهی همچین اتفاقی برای زنگ ورزش هم می افتاد!). در صورتی که کمی خوش شانس تر بوده باشیم و یک معلم خوش ذوق و استعداد که شیفتهی ادبیات فارسی است، نصیبمون شده بود، اوضاع کمی فرق می کرد.
اغلب موضوعات انشاءی کلیشهای که الان به نوستالژی دوران مدرسهی ما تبدیل شدهاند مثل «تابستان خود را چگونه گذراندهاید؟» «میخواهم چه کاره شوم؟» «علم بهتر است یا ثروت؟» موضوع اکثر انشاءها بود.
معیار نمرهدهی به انشاء دانش آموزان هم، معمولاً شاعرانه بودن! استفاده زیاد از صنایع ادبی مثل تمثیل و استعاره و .. و سلیقه شخصی یک معلم عاشق متون کهن ادبیات فارسی بود. گاهی هم بدون هیچ گونه معیاری انتظار می رفت که نمره انشاء خوبی به همه دانش آموزا داده بشه تا در معدل به سایر دروس کمک کنه!
مطمئن نیستم هدف این درس در برنامه آموزشی دانش آموزان چی تعریف شده بود اما من به شخصه برداشتی که از این درس داشتم،اینا بود:
در حالیکه در اولین جلسات هم از یک کلاس Writing به زبان انگلیسی، معمولاً برداشتهای زیر در ذهن شکل میگیره:
می دونم که این ساختارمند بودن نوشتههای انگلیسی و درمقابل اون پیچیده و غیر مستقیم بودن نوشتههای فارسی ریشههای عمیقتری در فرهنگ و ظرفیتهای هریک از زبانها داره و در واقع ظرفیتهای کنایی و استعاری زبان فارسی اگر درست استفاده بشه، بسیار اثربخش و زیبا خواهد بود، اما امروزه که به اهمیت مهارتهای نوشتاری پی بردهام و بهشون نیاز دارم، میبینم که این مهارت به عنوان یکی از ابزارهای مهم در برقراری ارتباط، ابراز نظرات و حتی فکر کردن، چه قدر برای هرکسی میتونه مفید و حتی ضروری باشه. کارمندی که لازمه گزارش کار روزانهش رو به مدیر تحویل بده، مدیری که باید یک گزارش توجیهی برای یک پروژه یا طرح بنویسه، مدیر پروژهای که باید خلاصه اقدامات انجام شده رو برای دریافت هزینههای پروژه ارائه کنه و امروزه حتی دوستی که برای توضیح موضوعی به دوستش از ابزارهای نوشتاری در شبکههای مجازی استفاده می کنه و هزاران مثال دیگه که نشون میده مهارتهای نوشتاری فقط مختص شاعران و نویسندهها نیست!
با این توضیحات فکر میکنم بهتر بود در زنگ انشاء دوران مدرسه مهارتهای نوشتاری دانش آموزان تقویت میشد، روشهای خلاصهنویسی و تکنیکهای گزارشنویسی تمرین میشد و به طور کلی هدف این درس آموزش نوشتن ساختارمند، منسجم، شفاف و علمی بود، به جای نوشتن شاعرانه!
یکی از غمانگیزترین تصاویری که گاهی در گوشه و کنار شهر میبینم پیرمرد یا پیرزنی در حال گدایی یا انجام مشاغل سخت مثل پاروزنی برفه. تصویری که بدون استثنا اشک تو چشمهام جمع میکنه... درسته که دیدن گدایی کودکان و نوجوانان هم تصویر بسیار ناراحت کنندهایه اما برای یک کودک یا یک نوجوان هنوز امید وجود داره که زندگی به هزار و یک جور بچرخه و شرایط خوبی رو براش فراهم کنه. اما کسی که تو آخرین روزهای زندگیش گدایی میکنه، احتمالاً امیدش به فردای بهتر رو هم از دست داده، احتمالاً دلش کوله بار اندوه و حسرته، شاید در گذشته زندگی خوبی داشته، شایدم نه! اما قطعاً منتظر پایان خوبی نیست.
در مقابل یکی از دلنشینترین تصاویری که در هلند توجهم رو به خودش جلب میکرد دوچرخه سواری دو نفره پیرمردها و پیرزنها بود! گاهی روی یک دوچرخه دونفره. انقدر این تصویر ساده برای من ناآشنا، عجیب و دوست داشتنی بود که حد نداره! مقایسه میکردم با تصویر آشنای کوچه پس کوچههای تهران، پیرمردی تنها روی یک صندلی جلوی در کوچه، دست به عصا و انگار که سالهاست در حسرت و تنهایی غرق شده.
درسته که هر کسی در مقابل نحوه زندگی و انتخابهاش مسئوله اما نقش جامعه هم در موضوع مراقبت از سالمندان پررنگه. جدا از مسائل تامین نیاز مالی و رفاه زندگی، حتی مسائل فرهنگی مثل نگاه جامعه نسبت به سالمندان در کیفیت زندگی اونها تاثیر داره. به نظرم میزان رفاه و امنیت اجتماعی در یک جامعه رابطه مستقیمی داره با خوشحالی و امنیت قشر مسن جامعه، جامعهای که میتونه به خوبی از سالمنداش مراقبت کنه جامعه سالم و امنی برای پیر شدنه.
اگر دوست دارین بدونید که کدوم کشور جای بهتری است برای پیر شدن (بدون در نظر گرفتن مزایای حضور اقوام و آشنایی یه زبان و فرهنگ) به این آدرس سربزنید.
چند روزه که این واژه مدام در ذهنمه ... نمیدونم اولین بار کجا شکل گرفته و ساخته شده اما انصافاً واژه مناسبیه و به اندازه معناش حس دردناک بودنش رو منتقل میکنه ... کولبر کسی که برای کسب درآمد زندگی خودش و خانواده ش مجبور به حمل اجناسی بین دو طرف خط مرزی میشه. کسی که اجناس قاچاق رو روی کول خودش در مسیرهای کوهستانی و خطرناک مرزی حمل میکنه ... پیرمردی 70 ساله یا جوانی 18 ساله که هر روز 100 کیلو بار یا حتی بیشتر رو میذاره رو کولش، 100 کیلو روی کول در بیراهههای کوهستانی و تاریکی شب... زنی که لباس مردونه میپوشه و برای یک مزد روزانه جونش رو در مقابل شلیکهای نگهبانان مرزی به خطر میاندازه و این بار هم، بهمن ... این بار هم بهمن جانشان را گرفت. حتماً تصمیمهای مسئولین روی تغییر زندگی اونها تاثیر گذاره. اما اینکه چرا دیده نمیشن و شنیده نمیشن احتمالاً لایههای پنهان زیادی داره ... چند روزه مدام فکر میکنم چه کاری از دست ما بر میاد؟
پی نوشت: شنبه شب 9 بهمن 95 به دلیل ریزش بهمن 4 نفر از کولبران سردشت جان خودشون رو از دست دادند و چند نفری هم آسیب دیدن.
پی نوشت2: میشه این هفته رو در ایران هفته بلایای طبیعی نامگذاری کرد! سیل در جنوب شرقی، غبار رو ریز گرد در جنوب و مرکز، بهمن در غرب، آتشسوزی و ریزش ساختمان در مرکز(این یکی بلای غیرطبیعیه از حیث بزرگی طبیعی در نظر گرفتم!) فقط لطفاً اهالی شمال حواسشون به خودشون باشه!
بعد از زلزله ی بم یکی از امدادگران داوطلبی که میشناختم تعریف میکرد که یکی از چالشهایی که در امدادرسانی داشتن هجوم مردم از روستاها و شهرای اطراف بوده که برای دزدی از آوارههای بم حتی با پای پیاده به بم هجوم میآوردن ...
بعد از ماجرای اسیدپاشی میشنیدیم که هستن پسران بسیار بانمکی که برای ترسوندن دخترها شوخی مسخره ریختن آب جوش رو را انداختن...
حالا هم بعد از فاجعه پلاسکو هجوم برای گرفتن عکس سلفی ...
واقعاٌ به مسئولینی که، جایی که باید، نتونستن جمعیت رو متفرق کنن، درحالی که بارها دیده بودیم در این کار تبحر فراوان دارن! یا به شهرداری یا هر ارگان دیگه ای که مسئولیت و توانایی پیشگیری از این جور اتفاقات رو داشته اما نکرده یا حتی متخصصینی که بعد از آتش گرفتن یک ساختمون با این قدمت و بدنه فلزی که به گاز شهری هم وصل نیست و گفته میشه پر از انبارهای گازوئیل و کپسولهای گاز بوده، احتمال ریزش رو انقدر که باید جدی نگرفته، کار ندارم. تخصصی هم در این زمینهها ندارم و اظهار نظر نمیکنم اما در کنار اندوه این فاجعه بزرگ و غم ازدست دادن آتشنشانای فداکار، اندوه حجم حماقت عده ای از مردم هم هضم کردنی نیس ...
نمیخوام سهم مردم در این حادثه رو بزرگنمایی کنم، اما توی هر حادثهای مهمه که سهم خودمون رو تشخیص بدیم. کاش برای کم کردن کمی از اندوهمون، کمپین "راه رو باز کن" رو چند روزدیگه فراموش نکنیم و انقدر ازش حمایت کنیم تا این فرهنگ کم کم جا بیفته ... کاش دیگه صحنهی گیر افتادن ماشین آتشنشانی و آمبولانس تو ترافیک یا اینجور سلفی گرفتنها و بی تفاوتی مردم رو تو این شهر کمتر ببینیم ...
سلام
قراره از امروز اینجا خونهی جدیدم باشه و هرازگاهی بنویسم. مدتیه در کشاکش تصمیمگیری بین وبلاگ نوشتن یا ننوشتن قراردارم و در نهایت امروز تصمیم گرفتم فعلاً نوشتن رو انتخاب کنم هرچند به نظر میرسه وبلاگنویسی از مد افتاده. :)
میدونیم حضور در دنیای مجازی یکی از الزامات دنیای امروزه. یادمه یه زمانی گفته میشد کسی که کار با کامپیوتر بلد نیست بیسواده و احتمالاً اون روزی هم که گفته بشه کسی که در دنیای مجازی نیست، اصلاً در این دنیا نیست، نزدیکه! علاوه بر این، جنس حضور در وبلاگ برای من بسیار دلچسبتره تا جنس حضور در سایر شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام و ... در نتیجه اینجا هم حضور خواهم داشت.
فعلاً به وبلاگ نویسی به چشم یک تمرین برای بهبود مهارت نوشتن و یک حافظه خارجی برای ثبت ادراکم از دنیای اطراف، نگاه میکنم. در واقع فعلاً فقط برای خودم مینویسم اما شاید روزی که فکر کردم خواندنش به درد شخص دیگری هم میخورد، برای دیده شدن و خوانده شدن هم، اقداماتی انجام بدم.
اما در مورد اینکه چی قراره بنویسم؟ یادمه از زمان بچگی هم تو دفتر خاطرات به جای ثبت خود واقعه و خاطره، افکارم رو در مورد اون چیزی که اتفاق افتاده مینوشتم، اینجا هم قراره فعلاً نوشتههایی از این جنس باشه : دنیا، جوری که من میبینمش و درکش میکنم ...
پینوشت: با توجه به اینکه قبلاً چند مطلب در یکی دیگر از پلتفرمهای وبلاگ نوشتهام و گویا فعلاً امکان مهاجرتشون نیست، برخی رو اینجا دویاره میذارم و بعد از این فقط اینجا مینویسم.