پیاده‌روی روزانه من

ثبت افکاری که عموماً در پیاده‌روی‌های روزانه، در تلاش برای درک خودم و محیط اطراف به ذهنم می‌رسند.

پیاده‌روی روزانه من

ثبت افکاری که عموماً در پیاده‌روی‌های روزانه، در تلاش برای درک خودم و محیط اطراف به ذهنم می‌رسند.

پیاده‌روی روزانه من

دنیا فرصت کوتاهی است برای کشف کردن...

آخرین نظرات

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

پیش‌نوشت: در مورد استریوتایپهایی درباره زنان یک مطلب قبلاً منتشر کردم که اینجا می‌تونید ببینید:

استریوتایپهایی درباره زنان! خاطره اول


خاطره دوم: من و یکی از همکارانم که هر دو دقیقاً در یک سطح کاری، موقعیتی و حقوق بودیم در یک جلسه رسمی با هیئت مدیره یکی از مشتریان به همراه مدیرمان نشسته‌ایم. قرار است در این جلسه ارائه‌ای در خصوص محصول به مشتری داده شود که اتفاقاً توسط من تهیه و تنظیم شده است. در حین جلسه مدیر شرکت تصمیم می‌گیرد نامه‌ای را برای کسی فکس کند. همکار آقا به ایشان نزدیکتر است و من هم در فکر آمادگی برای انجام ارائه هستم. مدیر با زحمت دولا شده و خودش را به من می‌رساند نامه را می‌دهد و می‌گوید بی زحمت این را فکس کنید. رشته افکارم در خصوص ارائه گسسته می‌شود. نامه را می‌گیریم بلند می‌شوم و از جلسه بیرون می‌روم از مسئول دفتر شرکت مشتری خواهش می‌کنم که نامه را فکس کند. کمتر از 10 دقیقه زمان می‌برد و بر می‌گردم به جلسه، در این مدت با خودم فکر می‌کنم دلیل اینکه مدیر از همکار آقا که به او نزدیک‌تر هم بود خواهش نکرد این کار را بکند چیست؟ و چرا با این زحمت دولا شد و نامه را به من داد؟ سعی می‌کنم تفسیر وسواسی و منفی نداشته باشم و باز به ارائه فکر کنم. در ذهنم تصویر می‌کنم که مدیر نامه را به همکار آقا می‌داد و از او می‌خواست که این کار را انجام دهد. با این که هر دو در یک سطح شغلی و دقیقاً یک موقعیت هستیم، تصویری که مردی فقط برای فکس نامه از جلسه مهمی بلند می‌شود و بیرون می‌رود تصویر سنگین تر و ناآشناتری برای خودم هم هست! فکر می‌کنم این استریوتایپهای جنیستی چه قدر در فکر و ذهن ما زنان هم نفوذ کرده است.

خاطره سوم: قرار است با نماینده یک شرکت ایتالیایی که قصد همکاری مشترک با شرکت ما را دارند جلسه‌ای داشته باشیم و هردو طرف محصولمان را برای یکدیگر ارائه دهیم. قبل تر با مدیر شرکت جلسه داشتیم که در یک ارائه بسیار مسلط و قوی شرکت و خدماتشان را معرفی کرده بود اما گفت که برای ارائه محصول، متخصصینشان را می‌فرستند. چند هفته‌ای طول کشید تا این جلسه هماهنگ شود و متخصصین به ایران بیایند. با توجه به اینکه موضوع مهمی است و ارائه هم باید به زبان انگلیسی باشد و همین‌طور می خواهم از تسلط ارائه آن‌ها چیزی کم نداشته باشد، از قبل کمی خودم را آماده می‌کنم و بخش‌های کلیدی صحبت‌هایم را می‌نویسم. وقتی وارد اتاق جلسه شده و متوجه می‌شوم که نماینده متخصص ارسال شده یک دختر جوان است که البته یک آقا هم او را همراهی می‌کند اما در صحبت‌ها نقشی ندارد، با خودم فکر می‌کنم که موضوع انقدرها هم که فکر می‌کردیم جدی نبوده است! از این فکر خودم تعجب می‌کنم، سعی می کنم علت این حس‌م رو متوجه شوم. آیا انتظار داشتم با یک تیم جلسه داشته باشیم تا تنها با یک نفر؟ یا حتی اگر یک نفر هم بود اما یک مرد بود، بازهم موضوع به اندازه کافی جدی به نظر نمی‌رسید؟ یا فقط اگر کمی جا افتاده تر بود؟ متاسفانه بازهم استریوتایپ‌های جنسیتی پیش‌داروی زودهنگام کرده بودند و دردناک‌تر این بود که یک دختر جوان که خودش را در محیط کاری موفق ارزیابی می‌کند و اتفاقاً الگوهای زن موفق زیاد دیگری را هم می‌شناسد در مورد دخترهای جوان یک استریوتایپ داشته باشد که دخترهای جوان را به اندازه آقایان جدی نگیرد!

این‌ها را می‌نویسم که یادم باشد گاهی برخی برچسب‌ها، فکرها و استریوتایپ‌ها چنان تو ذهنمون ریشه کردن که متوجه حضورشون نمی‌شیم. خوبه اینجور وقتا بشینیم مو رو از ماست بیرون بکشیم و ببینیم پسِ بعضی حس‌ها و مدل ذهنی‌مون چی قرار داره. باشد که استریوتایپ‌های اشتباهی که نمی‌دونیم بهشون باور داریم رو بشناسیم و دور بریزیم. 

پیش‌نوشت: در این متن قرار نیست شعارهای حقوق برابر زن و مرد بنویسم و یا تبلیغات فمنیستی کنم. تنها قصد دارم به عنوان یک زن فعال در فضای کاری جامعه ایرانی، از خاطرات خودم، برخوردهای دیگران و خودم  بگم.

خاطره: 4 ماهی بود ازدواج کرده بودم قصد تغییر شغل داشتم و برای مصاحبه به یکی از شرکت های بزرگ و موفق ایران در زمینه کاری خودم رفتم، مصاحبه کاملاً خوب پیش رفت و همه چیز خوب به نظر می‌رسید. در حالی که سوال‌های تخصصی رشته و کاری رو جواب می دادم با این سوال مواجه شدم که قصد داری کی بچه دار بشی؟ من که حتا خودم هم هنوز به این موضوع فکر نکرده بودم و انتظار چنین سوالی رو نداشتم، جا می خورم و با شتاب جواب میدم: "نه حالا حالاها! من تازه ازدواج کردم!" مصاحبه کننده با لبخند رضایتی جواب می‌ده: "خوبه! چون این موضوع در استخدام خانم‌های متاهل برای شرکت خیلی اهمیت داره، به هرحال شرکت دوست نداره مثلاً 6 ماه بعد از استخدام یک نیروی تازه، بره برای مرخصی زایمان و تازه بعدش هم دردسرهای مادر شدن و زود رفتن." با اینکه به نظرم این جواب منطقی اومد اما حس بسیار بدی از شنیدنش داشتم. مصاحبه تموم میشه از محل مصاحبه یه مسافت نسبتاً طولانی رو پیاده‌روی می‌کنم و مداوم به این موضوع فکر می‌کنم. در ذهنم می‌گذره که خب راست می‌گن! حق دارن! پس من الان تبدیل شدم به یک گزینه نه چندان جذاب برای استخدام! یک گزینه که ممکنه همین روزا یهو 6 ماه مرخصی باشه و بعد از اون هم کارایی‌ش کاهش پیدا کنه. از اون روز یک عجله شدید در یادگرفتن و پیشرفت شغلی و گذروندن یه سری آزمون‌هایی که چند وقتی تو فکرشون بودم، در من شکل گرفت! انگار که قراره در کمتر از چند سال دیگه زندگی من تموم شه و برای انجام دادن هرکاری که می خواهم انجام بدم فقط یک مدت محدود زمان دارم و بعد دیگه هیچ کنترلی روی زندگیم نخواهم داشت!

چند ماه بعد از این ماجرا یکی از دوستانم که در آمریکا در شرکت ماکروسافت به عنوان Data scientist کار می‌کنه به ایران اومد. تعریف می‌کرد که هم قصد به دنیا آوردن بچه دوم و هم تغییر شغل داره، ازش پرسیدم داشتن بچه تاثیری رو استخدامش در جای جدید نداره؟ جواب داد: "نه؟ چرا؟" ماجرا رو توضیح دادم. با تعجب گفت: "اصلاً در مصاحبه استخدامی اجازه پرسیدن هیچ سوال شخصی ندارن! حتا اینکه متاهلی یا نه! چه برسه به بچه! تازه اگر مشخص بشه به این دلیل استخدام نشدی می‌تونی شکایت کنی!" عجیب تر اونکه می ‌گفت ما خودمون هم حتا از همکارامون نمی‌پرسیم! و من الان نمی دونم همکارام بچه دارن یا نه!

درک چنین شرایط و موقعیتی خیلی برام عجیب بود، اول فکر کردم قانون چه‌قدر از در جهت حمایت از زن‌ها نوشته شده. بعد فکر کردم علاوه براینکه این موضوع به نفع زن‌ها و حتی مردها است و اجازه نمی‌ده شرایط زندگی شخصی رو آینده شغلی و کاریشون تاثیر بذاره، به نظرم به نفع کارفرما هم هست! قطعاً هیچ کس از کارفرمایی که نمی‌دونه کارمند چه شرایطی در زندگی شخصی داره انتظار نداره که مثلاً در ساعات کاری و مرخصی باهاش راه بیاد! قانون مشخصه هرکی در چارچوب قانون رفتار می‌کنه و در نتیجه رفتار هر دو طرف در حوزه حرفه‌ای باقی می‌مونه.


پی نوشت: استریوتایپ، به منعی پیش‌داوری در مورد افراد بر اساس گروه یا جامعه‌ای است که به آن تعلق دارند. اگر دوست دارید راجع به این خطای ذهنی بیشتر بدونید می‌تونید به درس استریوتایپ: معتقد به آن هستید یا قربانی آن؟ از مجموعه درس‌های مبانی رفتار سازمانی در سایت آموزشی متمم مراجعه کنید. برای دیدن این درس باید کاربر ویژه متمم باشید که اگر نیستید توصیه می‌کنم همین الان اقدام کنید :) 

تخیل کردن، نوعی از شجاعت است.- بیل کندی

گاهی انقدر در زندگی روزمره و رسیدن به استاندارهایی که هنجارهای جامعه برامون ترسیم کرده غرق می‌شیم که یادمون می‌ره زندگی می‌تونه چه قدر متفاوت، هیجان انگیز و منحصر به فرد باشه. شاید برای یادآوری این‌ها بهتره لحظاتی از روز یا هفته رو میون همه‌کارهای روتین و روزمره‌ای که انجام می‌دیم به تخیل کردن اختصاص بدیم!

اجازه بدیم ذهنمون فراتر از چارچوب‌هایی که بهش تحمیل شده حرکت کنه ...

راجع به به عجیب‌ترین اتفاقی که می‌تونه تو زندگی‌مون بیفته تخیل کنیم.

اینکه چی بشه زندگیم به طور کل تغییر می‌کنه و در مسیر دیگه‌ای قرار می گیره؟ مثلاً اگر لاتاری برنده شم یا برای مدتی به یک شهر کوچک یا روستای دور افتاده برم و معلمی کنم چه اتفاقاتی انتظارم رو می کشن؟ 

اگر با یک کوله مسافرت کنم به گوشه گوشه‌های ایران چی؟ یا مدتی پشت یه ون زندگی کنم...

یا حتا فراتر از این‌ها، اگر یک روز با موجودات فرازمینی مواجه بشیم؟ اگر اکسیر جاودانگی کشف بشه و آدما برای همیشه تو این سیاره موندگار بشن؟

یا هزاران سناریو عجیب یا حتی غیرممکن دیگه‌ ... 

علاوه بر لذتی که تخیل کردن داره، به نظرم اینجوری مرزهای ذهنی‌مون رو بهتر می‌شناسیم و شاید هم توسعه‌شون بدیم.


اگر نتوانی خوب بنویسی، نمی توانی خوب فکر کنی. اگر نتوانی خوب فکر کنی، بقیه به جایت فکر خواهند کرد.

اسکار وایلد

دقیقاً! به نظر من (و البته اسکار وایلد :دی)، نوشتن قبل از اینکه یک تمرین برای تقویت مهارت‌های ارتباطی یا انتقال اطلاعات و غیره باشد، یک تمرین برای فکر کردن است! این روزها هر مسئله‌، موضوع یا رویدادی را که می‌خواهم خوب بفهمم و به همه ابعاد آن فکر کنم، قلم بر می‌دارم و درباره‌ش می‌نویسم! و جالبه که نتایج بسیار خوبی می‌گیرم :) این روش رو به شما هم توصیه می‌کنم!

child never born


مدت‌ها بود شاید چند سال که در ذهن داشتم این کتاب رو بخونم، تا اینکه چند روز پیش در «کتاب‌فروشیِ همیشه» وقتی چشمم بهش افتاد فهمیدم که الان وقتشه! کتاب رو خریدم و تا روز بعد، که جمعه بود، پیش از ظهر همه‌ش را خواندم. انقدر برایم جالب بود که قادر نبودم زمین بذارمش. کتاب از زبان یک مادر (شاید خود اوریانا فالاچی) به جنین تازه شکل گرفته‌ش نوشته شده. احساسات، افکار و هیجانات او در هر مرحله از بارداری در گفت و گوهایی که با فرزندش داره نمایان می‌شه. افکار و احساساتی که ممکنه دغدغه ذهنی هر انسانی خصوصاً زنان در آستانه مادر شدن باشه. دغدغه‌هایی از جنس زیستن، جنسیت، انتخاب در به دنیا آمدن یا جبر، مرز و حدود وظایف مادری و ... در تمام طول کتاب چندین بار این موضوعات را با داستان‌های گوناگون به میان می‌کشد و سعی می‌کند پاسخ‌ها و توجیهاتی ارائه دهد که گاه در ادامه کتاب خود نتیجه‌گیری‌هایش را بی ارزش و اشتباه می‌شمارد. همان طور که انتظار داشتم با توجه به پیشینه زندگی اوریانافالاچی در دوران جنگ جهانی دوم بخش زیادی از این کتاب به سبب آنچه درد و رنج زندگی می‌داند، ناامیدانه است اما گه گاه شوق مادری و یا عشقی که او به کارش دارد تجربیات و احساسات امیدوارانه‌ای هم رقم می‌زند. در کنار همه اینها اوریانا بارها در طول کتاب اشاره می‌کند که زندگی کردن را برتر از عدم و نیستی می‌داند.


با توجه به اینکه فکر کردن به موضوعاتی که اوریانا بیان می‌کنه مدتیه به جزئی از دغدغه‌های من هم تبدیل شده، خوندن این کتاب بسیار برایم جالب و هیجان‌انگیز بود، هرچند هنوز جواب قانع‌کننده‌ای برای به دنیا آوردن انسانی دیگر پیدا نکردم و معتقدم که آدم‌ها در نهایت این تصمیم را با احساس و غریزه می‌گیرند و نه منطق ...


هر ملتی دو نوع دشمن خونی دارد. دسته ای که به قانون پشت پا می‌زنند و دسته دیگر کسانی که با دقت بیش از حد آن را اجرا می‌کنند. ____ الفرد کاپو 

 

همه ما احتمالاً در موقعیت‌هایی آدم‌هایی را دیدیم که خود قانون را مهمتر از حتی هدف به وجود آمدن همان قانون می‌دانند. مثلاً در اداره‌ای قانونی وضع می‌شود برای ارتباط بهتر با مشتریان که بدون معطلی زودتر به نتیجه برسند، بعد در یک مورد استثنا همین قانون  برای یک مشتری خاص دست و پا گیر می‌شود و همین باعث کندی یا انجام نشدن کار آن مشتری می‌گردد. حالا تصور کنید کارمندی را که با وسواس عین قانون رو بدون توجه به علت و هدف آن اجرا می‌کند و یا کارمندی که با هوشمندی تفاوت موقعیت و شرایط خاص را تشخیص داده و از طریق دیگری کار مشتری را پیگیری می‌کند. البته  بدیهی است که در صورتی که عمل نکردن دقیق به قانون عواقبی داشته باشد در این داستان نمی‌گنجد.


علاوه بر این چه بسیارند قانون‌هایی که قانون گذار در زمان تصویب درک درستی از موقعیت‌ها و عواقب آن نداشته! و در زمان اجرا نه تنها کمکی به بهبود روابط اجتماعی و جامعه انسانی نمی‌کنند بلکه اثرات بدی هم برجا می‌گذارند.


یک موضوع رو هم فراموش نکنیم اینکه قانون با اخلاق تفاوت دارد! گاهی ما به سبب قانون حقی داریم اما اخلاقی نیست که از آن حق استفاده کنیم! در واقع قانون در جوامع، یک حداقل لازم برای زندگی اجتماعی را تبیین می‌کند، در حالی که می‌تواند همچنان با اخلاق فاصله زیادی داشته باشد. نباید برای تمام کنش های اجتماعی قانون رو معیار خوب و بد قرار بدیم و گاهی بهتره به اخلاقیات رجوع کنیم ...

شرکت‌هایی برای سودآوری یا شرکت‌هایی برای مدیریت؟

قبلاً یکبار در مورد نفرین منابع و تاثیرش در رشد اقتصادی و رفاه کشورها در اینجا نوشتم. ایندفعه می‌خوام این تئوری رو از اقتصاد کلان وام بگیرم و در سطح سازمان‌‌ها و حتی شرکت‌های کوچک ازش استفاده کنم.

شرکتی که به منایع دولتی دسترسی داره یا زیرمجموعه یک شرکت بزرگتر و پولداره که بی‌دردسر یا کم‌دردسر از حساب اون خرج می کنه اصولاً توفیق کمتری هم در رشد و نوآوری داره! در این مورد متاسفانه در ایران مثال و مصداق کم نداریم! اصلاً شاید یکی از دلایل این که همیشه گفته می‍شه مدیریت دولتی کارآمد نیست و باید صنایع و کسب و کارها به بخش‌های خصوصی برگرده، همین باشه.

با همین سابقه کار چندساله‌ که دارم هم، به وضوح تفاوت مدیریت در شرکت‌هایی که با سرمایه محدود و شخصی شروع شدند را با  شرکت‌هایی که به نوعی به منابع زیادی دسترسی دارند (دولتی و نیمه دولتی) می‌بینم. شاید حتی بشه صراحتاً این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که مدیریت علمی و عقلایی در شرکت‌هایی که با سرمایه محدود و شخصی آغاز به کار می‌کنند بیشتره! بدیهی است که نگاهِ مدیریت در شرکت‌های شخصی با توجه به محدودیت منابع تنها معطوف به کارایی و سودآوری شرکته و مجبوره که اینطور باشه چون حیات و بقا شرکت در گرو سودآوریشه! اما در شرکت‌هایی که دغدغه نقدینگی و منابع وجود نداره و به نوعی بقا آنها تضمین شده‌است این فرصت وجود داره که تصمیمات اهداف دیگه‌‌ای رو هم دنبال ‌کنند که گاهی این اهداف شخصی و یا حتی در تضاد با سودآوری کل مجموعه هستند.

یکی از بزرگترین مشکلاتی که گریبان‌گیر اکثر شرکت‌های دولتی وخصولتی ایران هست، دقیقاَ همینه. این موضوع در صنایعی به اوج خودش می‌رسه که به واسطه انحصاری بودن و یا حاشیه امنی که به موجب سودآور بودن زیاد آن صنعت برای مدیریت وجود داره، نتیجه تصمیمات اشتباه مدیران به وضوح آشکار نمی‌شه تا زمانی که دیگه کار از کار گذشته باشه! (منظور اینه که در صنعتی که به هرحال سودآور است، کسی متوجه نمی‌شه که این سودآوری که مثلاً الان 30 درصده، ممکن بود با مدیریت صحیح 35 یا 40 درصد باشه! همیشه وقتی صدای انتقادها بلند می‌شه که کار به زیان رسیده باشه. تازه باز هم در این مواقع انقدر مشکلات ساختاری و محیطی و کلان اقتصادی وجود دارند که مدیریت می‌تونه با بزرگ جلوه دادن اونها نقش و تاثیر خودش و تصمیماتش را کمرنگ کند یا حتی با طور کل به فراموشی بسپارد.)

The_Discovery_film_poster


    فیلم محصول سال 2017 است و این صفحه آن در سایت Rottentomatoes است که مشخصات کلی فیلم و نقد و تحلیل‌های آن در اینجا در دسترس است.

ساخت فیلم، جذابیت بصری و کشش داستانی آن از نظر من متوسط است. اما سوژه اصلی فیلمنامه جالبه. اگر شما هم مثل من دوستدار  فکر کردن در مورد ابهامات جهان هستی علی الخصوص مبهم‌ترین اونها یعنی «زندگی پس از مرگ» هستید، احتمالاً با من هم نظر باشید. داستان فیلم از اونجا شروع می‌شه که دانشمندی شواهدی در مورد زندگی پس از مرگ کشف می‌کنه، این خبر با عنوان discovery بین همه می‌پیچه و آدم‌های زیادی برای تجربه زندگی بعدی خودکشی می‌کنند...

البته احتمالاً در طول فیلم بارها به این موضوغ فکر خواهید کرد که می‌توانست جذاب‌تر ساخته بشه و سوژه به اندازه لازم برای یک فیلمنامه جذاب پرداخته نشده، اما در لحظات پایانی فیلم که پرده‌های دیگری از discovey کشف می‌شه فیلم به جذابیت خودش بر می‌گرده و تا ساعاتی پس از فیلم ذهن شما رو درگیر می‌کنه...

امتیاز کلی من به این فیلم 6.5 از 10 است. توصیه آخر هم اینکه اگر سوژه فیلم برای شما بیش از حد جذاب نیست، دلیل دیگری برای دیدن فیلم ندارید و در لیست انتخاب‌هایتان قرار ندهیدش!

پی‌نوشت: در ضمن عادت کردن به نقش جدی Jason Segal، بازیگر کمدی سریال How I met your mother? تا چند دقیقه ابتدایی فیلم مشکل بود!

شاید عجیب به نظر برسه اما نفرینِ منابع (Resource curse) اسم یک تئوری اقتصادی است که با نام The paradox of plenty هم شناخته می‌شه. 

در دروس دانشگاهی می‌خواندیم که علم اقتصاد به خاطر کمیابی منابع یه وجود آمده و اینطور برداشت می‌‌شد که موضوع اصلی اقتصاد تامین منابع است در نتیجه در جایی که با مقدار زیادی منابع مواجه باشیم احتمالاً مشکل چندانی در اقتصاد نخواهیم داشت! درحالی که در دنیا، کشورهای بسیاری هستند که با وجود اینکه از منابع  طبیعی غنی هستند، رشد کافی اقتصادی و رفاه عمومی متناسبی را تجربه نمی‌کنند. حتی به طور قابل محسوسی سطح دموکراسی در جوامع آنها نیز کمتر از سایر کشورهاست. به این تناقض «نفرینِ منابع» گفته می‌شود. تحقیقات علمی زیادی در این حوزه انجام شده و در اکثر کشورهای مورد بررسی مشخص شده که رابطه رشد اقتصادی و صادرات منابع طبیعی همبستگی منفی دارند! البته که منابع طبیعی ذاتاً نمی‌توانند نفرین محسوب شوند و سوء مدیریت باعث بروز آثار مخرب آنها می‌شود. به عنوان مثال کشور نروژ یکی از کشورهایی است که با مدیریت صحیح منابع طبیعی، رشد افتصادی خوب و رفاه بالایی را هم تجربه می‌کند اما تعداد کشورهایی که هنوز موفق به مقابله با نفرین منابع نشده‌اند، همچنان بیشتر است.

جالب اینجاست که مشکلات این کشورها در زمان افزایش درآمدهای ناشی از فروش منابع طبیعی افزایش پیدا می‌کنه! و حتی تصمیماتی که در زمان کاهش درآمدهای نفتی گرفته می‌شود منطقی‌تر و عقلایی‌تره! با این اوصاف عجیب نیست اگر برای بهبود اوضاع ایران در بلند مدت آرزو کنیم اگر مدیریت بهبود نمی‌یابد، حداقل درآمدهای نفتی کاهش پیدا کند، بلکه چاره‌ای به جز تصمیم‌گیری عقلایی وجود نداشته باشد...


پی‌نوشت 1: با همین عنوان کتاب خوبی از تری کارل نوشته شده که لینک خریدش در آمازون رو اینجا گذاشتم. در این کتاب بررسی می‌کنه که علت توسعه نیافتگی کشورهای صادر کننده نفت چیست؟


پی‌نوشت 2: احتمالاً این روزها زیاد در مورد رشد اقتصادی مثبت ایران در سال گذشته شنیده‌ایم و می‌دانیم که عمدتاً ناشی از افزایش فروش منابع طبیعی بوده است. ممکن است اینگونه برداشت کنیم که فروش منابع طبیعی به هرحال موجب رشد افتصادی می‌شوند. لازم است به این نکته توجه کنیم که اگر در سالهای آتی سهم فروش و قیمت فروش ثابت بماند، دیگر شاهد این رشد اقتصادی نخواهیم بود. علاوه بر این منابع جذب شده از طریق صادرات منابع طبیعی، به خودی خود به رشد اقتصادی سایر بخش‌های اقتصاد منجر نخواهد شد. حتی ممکن است در صورتی که پول دریافتی از فروش نفت تنها در ارائه خدمات رفاهی، درمانی و یا صنایع وابسته به نفت مصرف شود، سایر صنایع قدرت رقابت خودشون رو در مقابل صنعت نفت و پتروشیمی از دست بدهند و در نتیجه روز به روز تضعیف شوند.